مهیار نازممهیار نازم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو و راز گل سرخ

سفر چند روزه به مشهد

چهارشنبه 18 مرداد تصمیم گرفتیم بریم مشهد مامانم اینا قرار بود برن . من و امین هم ظهر تصمیم گرفتیم همراهشون بریم واسه همین مهیارو بردیم خونه مامان و خودمون بعد از یه خرید کوچولو، اومدیم خونه و تند تند وسایلمونو جمع کردیم . ساعت 10شب راه افتادیم مهیار تو راه خوابید منم همراهیش کردم . مادر و پسر چشم خوابو در آوردیم             حالا واسه دیدن چند تا عکس از این سفر برو ادامه مطلب  راستی ممنونم که به ما سر می زنی باغ انگور   اینم بهار کوچولو می تونین واسه مشاهده وبلاگش روی عکسش کلیک کنین روز آخر خونه خاله معصومه خیلی ...
28 مرداد 1392

موس کامییوتر درست شد

حالا می تونم با آرامش تایپ کنم چهارشنبه 11 مرداد مهیارو بردیم واسه واکسن 1 سالگی   خدا رو شکر  اصلا اذیت نشد البته به ما گفتن احتمالا یه هفته بعد تب کنه یا بدنش بیرون بریزه . ما هم یه هفته صبر کردیم و خدا شکر مشکلی پیش نیومد واسه همین چهارشنبه 18 مرداد تصمیم گرفتیم شب راه بیفتیم و بریم مشهد (تو پست بعدی عکس های مشهد می زارم ) فقط یه مشکل کوچولو پیش اومده : پرونده مهیار تو مرکز بهداشت باطل شد  ما مهیارو واسه چکاب می بریم دکتر متخصص و دیگه نیازی نمی دیدم برم مرکز بهداشت . اونا هم زحمت کشیدن و به همین دلیل پرونده مهیارو باطل کردن . راستش یه کم ناراحت شدم چون من از ...
28 مرداد 1392

سفر به سرعین

       دوشنبه 31/04/1392 من و امین و مهیار جون دل و به دریا زدیم و یه سفر چند روزه رفتیم سمت اردبیل حالا برو ادامه مطلب تا یه عالمه عکس خوشمل از این چند روز ببینی   مهیار عاشق گاز گرفتنه . مخصوصا شصت پای من .    باور کنین وقتی نشستم یا دراز کشیدم ،مهیار میاد دور و برم مضطرب میشم و سریع خودمو جمع و جور میکنم . اینجام احتمالا چون پای من تو کفشه به دماغ خرس بد بخت گیر داده       پارک جنگلی سورتمه  مهیار داره فوت کردن یاد میگیره  اومدم غذاشو تو ماشین بدم اینقدر وول خورد که با مژه رفت تو ظرف ماست  پارک قشنگی...
14 مرداد 1392

گذر زمان

 از وقتی که یه دختر کوچولو بودم مثل همه خانم کوچولوها رویاهای قشنگی داشتم ( البته من گاهی نگرانی هایی هم قاطی رویاهام میشد مثل ترس از دست دادن مادرم ) گاهی تو خیالم یه خانوم معلم میشدم . و چون بچه درسخونی نبودم و به نظرم معلم ها آدم های  بد اخلاقی میومدن . من هم الگو پرداری میکردم .  اگه کسی تو کلاسم مشق ننوشته بود ، از کلاس بیرونش می کردم و........... ( بچه درس نخون های دهه 60 می دونن جای این نقطه چین ها چی بزارن ) دست همه معلم های دلسوز رو می بوسم به خصوص خانم یزدانمهر که فقط وقتی از دستم واقعا عاصی میشد ، منو بیرون میکرد ،نه هر زمانی که .........
11 مرداد 1392

پسرم یک ساله شده

     ششم مرداد سال هزارو سیصد و نود ویک یه فرشته کوچولو از آسمون افتاد تو بغل ما و زمینی شد ١ ساله که شاهزاده کوچولوی آسمونا شده شاهزاده قلبمون         پسر نازنین ما تولد یک سالگیت مبارک       امسال تولد گل پسری با شبهای قدر مصادف شد براش برنامه داریم بعد از این شبها یه کیک خوشگل تهیه کنیم و ببریمش آتلیه ...
7 مرداد 1392
1